.comment-link {margin-left:.6em;}
My Photo
Name:

I am another Iranian striving for Human Rights and Democracy. read and sign the petition Please support the IRANIAN WOMENS' ONE MILLION SIGNATURES CAMPAIGNto change the discriminatory laws against women in Iran.

Thursday, July 09, 2009

Witness accounts of 18 Tir demonstrations

گزارش يک شاهد عينی از تجمعات اعتراضی مردم در ۱۸ تير ۸۸ در تهران
ما با ماشين از خيابان کارگر به سمت کشاورز رفتيم اولش نااميد شديم و گفتيم حربه‌ی دولت گرفت و مردم رفتند مسافرت، ولی هر چه جلوتر رفتيم اميد در دلهای‌مان شعله زد!تقريبن از تقاطع کشاورز درگيری‌ها شروع شد و نيروی‌های انتظامی بودند که مردم را متفرق می‌کردند و چشم‌های خودشان هم از گازاشک‌آور پر بود از اشک! ما به سمت ۱۶ آذر رفتيم، تمامی ورودی‌ها به پايين بسته بود، برگشتيم! گويا نيروهای انتظامی نتوانسته بودند آن‌طور که خواسته حکومت بود مردم را متفرق کنند برای همين يک‌دفعه نيروهای ضد شورش آمدند. تمام پارک لاله و خيابان حجاب پر شد از گاز اشک‌آور و مردمی که در پارک برای تفريح آمده بودند با بچه و پيک نيک و سفره‌های‌شان زير بغل به سمت کارگر شمالی و فاطمی در حال دويدن بودند هر کسی که سيگاری بود تند تند سيگار روشن می‌کرد و تو چشم زن و بچه‌ها فوت می‌کرد! فضای خيابان‌های اطراف پارک لاله کاملن امنيتی بود و پر بود از ماموران ضد شورش با رنگ‌های خاکستری و آبی و سبز !
ما به سمت کشاورز غربی رفتيم تا وارد چمران بشيم که اون‌جا به اولين تقاطع که رسيديم ديديم تقريبن چهار راه دست مردمه و جمعيتی بالغ بر ۳ هزار نفر در حال شعار "مرگ بر خامنه‌ای" و "خامنه‌ای حيا کن ... سلطنت را رها کن" بودند! و وسط چهار راه هم آتيش روشن کرده بودند برای مقابله با گاز اشک‌آور!زمان هر چه جلوتر می‌رفت اوضاع برای حکومت وخيم‌تر می‌شد تا اين‌که بالاخره آخرين نيروی خود يعنی نوپو و بسيج را هم وارد ميدان کردند!جلوتر که رفتيم سر يک چهار راه ديگه که خلوت‌تر بود منظره جالبی رخ داد! دقيقن اتفاقی که برای خودم افتاده بود (گفتم يه روزی ميگم!) داشت برای يه مردی که از قضا هم قيافه‌ و هم‌سن خودم بود رخ می‌داد و يه موتوری دو ترکه بسيجی دنبالش می‌کردند که مرد به طرفی که ما بوديم آمد و موتوری هم از بريده‌گی خيابان گذشت و پيچيد جلوی پيکانی که داشت مرد را از صحنه دور می‌کرد و آن را متوقف کرد!بايد کاری می‌کردم (چرا که مردم هم در يوسف‌آباد برای من هم همين کار را کردند، وگرنه الان من تو خونه نبودم!) ماشين را نگه داشتيم و به بچه‌ها گفتم بريد جلوش را بگيريد تا مرد را نبرند دو سه تا ديگه از مردم هم اومدند جلو يکی از بسيجی‌ها داشت مرد بی‌چاره را که قلبش مثل گنجشک می‌زد به سمت موتور رفيقش می‌برد مردم سعی کردند از دست اون بيرونش بيارند ولی بسيجی با کمال وقاحت اسپری فلفل را از جيب بيرون آورد به سمت مردم پاشيد تقريبن داشت مرد را می‌برد و با تجربه‌ای که از سال‌های قبل داشتم می‌دانستم چه بر سر او خواهد آمد همين‌طور سر دوستان داد می‌زدم که کاری کنيد که يک‌باره يک جوان تقريبن ۱۸ ساله که انگاری فرشته نجات باشد از اون طرف خيابان دوان دوان خود را به بسيجيه رساند و خودش را انداخت روی بسيجيه و با اسپری فلفلی که داشت مقابله به مثل کرد و دقيقن تو چشم‌اش زد!بسيجی داد زد آی کور شدم کور شدم! مرد را رها کرد و داد زد "سيد بيا من رو ببر... زود باش" تا سيد بيايد و بسيجی سوار شود کتک بود که می‌خورد و بالاخره توانست از ميان مردم بگريزد و با رفيقش فرار کند!مرد رها شده و راننده پيکان که انگاری دنيا را به آنها داده باشند هم از راه ديگری رفتند!مردم هم چنان از اين حرکت خود و آن جوان احساس شعف داشتند تو گويی قدرتی دوباره يافته‌اند و به سمت تجمع حرکت کردند!ما تقريبن تا ساعت ۱۰ همان حوالی و اميرآباد بوديم!آخر وقت (حوالی ساعت ۱۰) نمی‌دانم چه اتفاقی در کوی و اميرآباد يا پارک لاله افتاده بود که چيزی در حدود دو سه هزار نيروی ضد شورش و بسيجی‌ و نوپو در لباس‌هايی با رنگ‌های خاکستری و آبی و سبز و شخصی سرتاسر کارگر از انقلاب تا کوی را پوشانده بودند!دوستی که تازه برگشته بود تلفن زد و گفت همين داستان در ميدان ونک و خيابان يوسف‌آباد و هفت‌تير و انقلاب هم بوده است!شد آن‌چه که بايد می‌شد!من هيچ سالگردی از ۱۸ تير را به شکوهی و با عظمتی و شلوغی امسال نديدم! اگر سال‌های قبل فقط دانشجو بود امسال پير و جوان از هر قشر بودند و سه روز تعطيلی و سفارش‌های مکرر مجری‌های خود‌فروخته صدا و سيما برای رفتن مردم به مسافرت و شمال هم کارگر نشد و مردم هم‌چنان در ميدان بودند و حکومت هم شوکه شد!آقای احمدی مقدم فرمانده ناجا ديديد که مردم را نمی‌شناسيد و بر خلاف حرف شما ماندند و ۱۸ تير را گرامی داشتند!...تا کور شود هر آن‌که نتواند ديد!
شاهد عينی: داريوش. ش

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin